کد مطلب:328156 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:369

سوره اعراف، آیات 171 - 161
و اذ قیل لهم اسكنوا هذه القریه و كلوا منها حیث شئتم و قولوا حطه و ادخلوا الباب سجدا نغفر لكم خطیئاتكم سنزید المحسنین (161)

فبدل الذین ظلموا منهم قولا غیر الذی قیل لهم فارسلنا علیهم رجزا من السماء بما كانوا یظلمون (162)

و سئلهم عن القریه التی كانت حاضره البحر اذ یعدون فی السبت اذ تاتیهم حیتانهم یوم سبتهم شرعا و یوم لا یسبتون لا تاتیهم كذلك نبلوهم بما كانوا یفسقون (163)

و اذ قالت امه منهم لم تعظون قوما الله مهلكهم او معذبهم عذابا شدیدا قالوا معذره الی ربكم و لعلهم یتقون (164)

فلما نسوا ما ذكروا به انجینا الذین ینهون عن السوء و اخذنا الذین ظلموا بعذاب بئیس بما كانوا یفسقون (165)

فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم كونوا قرده خاسئین (166)

و اذ تاذن ربك لیبعثن علیهم الی یوم القیمه من یسومهم سوء العذاب ان ربك لسریع العقاب و انه لغفور رحیم (167)

و قطعناهم فی الارض امما منهم الصالحون و منهم دون ذلك و بلوناهم بالحسنات و السیئات لعلهم یرجعون (168)

فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب یاخذون عرض هذا الادنی و یقولون سیغفر لنا و ان یاتهم عرض مثله یاخذوه الم یوخذ علیهم میثاق الكتاب ان لا یقولوا علی الله الا الحق و درسوا ما فیه و الدار الاخره خیر للذین یتقون افلا تعقلون (169)

و الذین یمسكون بالكتب و اقاموا الصلوه انا لا نضیع اجر المصلحین (170)

و اذ نتقنا الجبل فوقهم كانه ظله و ظنوا انه واقع بهم خذوا ما آتیناكم بقوه و اذكروا ما فیه لعلكم تتقون (171).





ترجمه آیات

و چون به ایشان گفته شد در این قریه جای گیرید و از هر جای آن خواستید بخورید و در دعا گویید گناهان ما فرو ریز، و از این در سجده كنان درون شوید تا گناهانتان بیامرزیم ، و نیكوكاران را فزونی خواهیم داد (161)

كسانی از ایشان كه ستمگر بودند سخنی جز آنچه دستور داشتند بجای آن آوردند و به سزای آن ستم ها كه می كردند از آسمان عذابی به ایشان فرستادیم (162)

ایشان را از دهكده ای كه نزدیك دریا بود بپرس ، چون به حرمت شنبه تعدی كردند چون ماهی هایشان روز شنبه دسته دسته سوی ایشان می آمدند، و روزی كه شنبه نمی گرفتند نمی آمدند، بدینسان به سزای آن عصیان كه می كردند مبتلایشان می كردیم (163)

و چون گروهی از آنها گفتند برای چه گروهی را كه خدا هلاكشان می كند یا عذاب سختشان می كند پند می دهید، گفتند: پند دادن ما عذر جویی به پیشگاه پروردگارتان است و به این امید كه شاید پرهیزكاری كنند (164)

و چون چیزهایی را كه بدان تذكرشان داده شده بود به غفلت سپردند كسانی را كه از بدی منع می كردند رهانیدیم ، و كسانی را كه ستم كرده بودند به سزای آن عصیان كه می كردند به عذابی سخت دچار كردیم (165)

وقتی از آنچه نهی شده بودند سر پیچیدند گفتیمشان بوزینگان مطرود شوید (166)

و چون پروردگارت اعلام كرد كه تا روز قیامت بر یهودان كسی را می گمارد كه آنها را عذابی سخت كند كه پروردگارت تند مجازات است ، و هم او آمرزگار و رحیم است (167)

و آنها را در زمین به گروهها تقسیم كرده ایم ، بعضی آنها شایسته گانند، و بعضی دیگر كم از آنند، و آنها را به خوبی ها و بدی ها بیازمودیم شاید به خدا باز گردند (168)

از پس آنها جانشینان به جا ماندند كه كتاب آسمانی را به میراث برده اند و خواسته این دنیا به رشوه گیرند و گویند ما را خواهند بخشید، و اگر خواسته ای نظیر آن پیششان آید بگیرند مگر از ایشان در تورات كه مندرجات آن را آموخته اند پیمان نگرفته اند كه درباره خدا جز حق نگویند، سرای آخرت برای كسانی كه پرهیزكاری می كنند بهتر است چرا خرد ورزی نمی كنید (169)

و كسانی كه به كتاب خدا چنگ زنند و نماز بپا كنند ما پاداش اصلاح گران را تباه نمی كنیم (170)

و چون آن كوه را بكندیم بالای آنها بردیم كه گویی سایبانی بود و گمان بردند كه كوه رویشان افتادنی است كتابی را كه به شما داده ایم محكم بگیرید و مندرجات آن را به خاطر بسپارید شاید پرهیزكاری كنید (171)

بیان آیات

بیان آیات شریفه ، كه قسمت دیگری از داستان های بنیاسرائیل و نافرمانی هایشان را نقل می كند.

در این آیات چند قسمت دیگر از داستانهای بنی اسرائیل و نافرمانی های ایشان نقل شده كه بخاطر نقض عهدی كه كردند خداوند به عقوبت گرفتارشان كرده است ، و از ستمگران كسانی برایشان مسلط كرده كه شكنجه شان داده اند، این حال اسلاف ایشان بوده از این اسلاف و نیاكان بنی اسرائیل نسلهایی به وجود آمدند كه آیات خدا را به بهای اندكی فروخته و در امر دین بی اعتنایی كردند، مگر عده كمی كه از حق نگذشتند.





و اذ قیل لهم اسكنوا هذه القریه ...





مقصود از (قریه ) همان سرزمینی است كه در بیت المقدس واقع بوده و بنی اسرائیل ماءمور شدند تا آن شهر را فتح نموده و با اهل آنجا كه از عمالقه بوده اند جنگیده و ایشان را هزیمت دهند و شهر را تصرف كنند، بنی اسرائیل از این ماءموریت سر باز زده و در نتیجه به سرگردانی در بیابان (تیه ) مبتلا شدند، تفصیل این داستان در سوره (مائده ) آیه (20 - 26) گذشت .

(و قولوا حطه و ادخلوا الباب سجدا...) گفتار در پیرامون نظیر این آیه در سوره (بقره ) آیه (58 - 59) گذشت ، و جمله (سنزید المحسنین ) در موضع جواب از سؤ ال مقدر است ، كانه بعد از آنكه فرمود: (یغفر لكم خطیئاتكم ) كسی می پرسد: دیگر چه ؟ می فرماید: ما نیكوكاران را زیاده می دهیم .





و سالهم عن القریه التی كانت حاضره البحر اذ یعدون فی السبت ...





یعنی از بنی اسرائیل حال اهل آن قریه ای را كه در ساحل دریا قرار داشت بپرس . مقصود از (حاضر دریا بودن ) در نزدیكی دریا و مشرف به آن قرار داشتن است . (یعدون ) از (تعدی ) و در اینجا مقصود تجاوز از آن حدود و مقرراتی است كه خداوند برای روز شنبه یهود جعل فرموده بود، و آن این بود كه بخاطر بزرگداشت این روز شكار ماهی را ترك كنند. (اذ تاتیهم حیتانهم ) مقصود از (ماهی های ایشان ) ماهی های سمت ایشان است . (یوم سبتهم شرعا) كلمه (شرع ) جمع (شارع ) است كه به معنای ظاهر و آشكار است ، یعنی روزهای شنبه ماهی های سمت ایشان خود را آشكار می كردند و روی آب پیدا می شدند. (و یوم لا یسبتون لا تاتیهم ) یعنی تجاوزشان از حدود خدایی روز شنبه بود كه ماهی ها روی آب آشكار می شدند و ایشان ممنوع از صید بودند، و اما بعد از روز شنبه كه مجاز در صید بودند ماهی ها نزدیك نمی آمدند،

و این خود یك امتحانی بوده از خدای تعالی ، و خداوند به این جهت ایشان را به چنین امتحانی مبتلا كرد كه فسق و فجور در میان ایشان رواج یافته بود، و حرص بر این اعمال ، ایشان را وادار به مخالف ت امر خدا و صید ماهی و بدست آوردن هزینه فسق و فجورشان می كرد، و تقوائی كه ایشان را از مخالفت باز بدارد نداشتند لذا فرمود: (و كذلك نبلوهم ) یعنی اینچنین ما ایشان را می آزماییم (بما كانوا یفسقون ) بخاطر فسقی كه مرتكب می شدند.

جواب دسته ای از امت موسی (ع ) كه نهی از منكر می كردند به دسته دیگری كه سكوتپیشه كرده بودند





و اذ قالت امه منهم لم تعظون قوما الله مهلكهم ...





معلوم می شود امت دیگری بوده كه این امت را موعظه می كرده اند، پس تقدیر آیه چنین است : (اذ قالت امه منهم لامه اخری كانت تعظهم - آن زمان كه امتی از ایشان به امت دیگری كه ایشان را موعظه می كرد گفتند ...) و جمله (لامه اخری كانت تعظهم ) برای اختصار حذف شده است . و ظاهر اینكه گفتند: (چرا موعظه می كنید مردمی را كه خدا هلاكشان خواهد كرد) این است كه ایشان اهل تقوا بوده اند، و از مخالفت امر خدا پروا داشته اند جز اینكه دیگران را كه اهل فسق بودند نهی از منكر نمی كردند، چون اگر خود این امت نیز اهل فسق و تعدی بودند آن قوم دیگر ایشان را نیز موعظه می كردند و در پاسخ اعتراض و ملامتشان نمی گفتند: (معذره الی ربكم - تا نزد پروردگار شما معذور باشیم ) و نیز از گفتار عده ای كه سكوت كردند بر می آید كه اهل فسق و فجور مساءله تجاوز و عصیان را به حدی رسانده بودند كه علنا مرتكب فسق می شدند، و دیگر نهی از منكر در ایشان اثر نمی كرده ، چیزی كه هست آن امت دیگر كه سكوت نكرده و همچنان نهی از منكر می كردند ماءیوس از موعظه نبودند و هنوز امیدوار بودند بلكه در اثر پافشاری بر موعظه و نهی از منكر دست از گناه بردارند، و لااقل چند نفری از ایشان ، تا اندازه ای به راه بیایند.

علاوه بر این ، غرضشان از اصرار بر موعظه این بوده كه در نزد خدای سبحان معذور باشند، و بدین وسیله مخالفت با فسق ، و انزجار خود را از طغیان و تمرد اعلام داشته باشند. و لذا در پاسخ امت ساكت كه به ایشان می گفتند: (چرا موعظه می كنید) اظهار داشتند: (معذره الی ربكم و لعلهم یتقون - تا هم نزد پروردگارتان معذور باشیم و هم شاید ایشان از گناه دست بردارند).

و در اینكه گفتند: (نزد پروردگارتان ) و نگفتند (نزد پروردگارمان ) اشاره است به اینكه نهی از منكر به ما اختصاص ندارد، شما هم كه سكوت كرده اید مسؤ ولید، و باید این سكوت را شكسته و این قوم را نصیحت كنید، برای اینكه اعتذار به سوی پروردگار بخاطر مقام ربوبیتیش بر هر كسی واجب است ، و همه مربوبین این پروردگار باید ذمه خود را از تكالیفی كه به ایشان شده و وظائفی كه به آنان محول گشته فارغ سازند، همانطور كه ما مربوب این رب هستیم شما نیز هستید، پس آنچه كه بر ما واجب است بر شما نیز واجب است .

مقصود از نسیان در آیه شریفه بی اثر شدن تذكرات در دلهای بنیاسرائیل است .





فلما نسوا ما ذكروا به انجینا الذین ینهون عن السوء





مقصود از فراموشی تذكرها بی تاءثیر شدن آن در دل های ایشان است ، هر چند به یاد آن تذكرها بوده باشند، زیرا اخذ الهی مسبب از بی اعتنایی به اوامر او و اعراض از تذكرهای انبیای او است ، وگرنه اگر مقصود فراموشی باشد عقوبت معنا نداشت چون فراموشی بحسب طبع خودش مانع از فعلیت تكلیف و حلول عقوبت است . توضیح اینكه ، انسان وقتی به وسایل و وسایط مختلفی كه خداوند در اختیارش گذاشته متذكر و متوجه به تكالیفی الهی شود (و حتما می شود) امتثال آن تكالیف یا موافق طبع و میل درونی او است و یا نیست ، و در صورتی كه موافق طبع او نباشد یا بخاطر خدا از میل نفسانی خود چشم پوشیده و آن تكالیف را انجام می دهد، و یا به حدود الهی و تكالیف او وقعی ننهاده و بخاطر میل نفسانی خود خدا را معصیت می كند، چیزی كه هست بار اول از این نافرمانی خود در دل احساس شرمساری و ناراحتی می كند، و در هر بار دیگری كه نافرمانی را تكرار كند آن احساس ضعیف تر شده و بی اعتنایی به امر پروردگار در نظرش آسان تر می شود، همچنانكه اثر تذكرهای انبیاء (علیهم السلام ) هم در دلش كمتر می گردد، و خلاصه در هر تكراری امكان معصیت در نظرش قوی تر و اثر تذكرات ضعیف تر شده تا آنجا كه بطور كلی تذكرات در دلش بی اثر و وجود و عدمش ‍ یكسان می شود، در آیه مورد بحث كه فرمود: (فلما نسوا ما ذكروا به ...) مقصود از نسیان همین بی اثر شدن تذكرات است .

و در خود آیه دلالت هست بر اینكه نجات یافتگان از ایشان تنها همان اشخاصی بوده اند كه نهی از منكر می كردند، و خداوند مابقی ایشان یعنی مرتكبین صید ماهی در روز شنبه و آن كسانی را كه سكوت كرده بودند و تازه به دسته اول اعتراض می كردند كه چرا ایشان را موعظه می كنید، همه را به عذاب خود هلاك كرده است .

و نیز آیه دلالت می كند كه خداوند اعتراض كنندگان را بخاطر سكوتشان و ترك نكردن مراوده با ایشان شریك ظلم و فسق متجاوزین شناخته است .

و نیز آیه شریفه دلالت می كند بر یك سنت عمومی الهی - نه اینكه این روش تنها اختصاص به بنی اسرائیل داشته باشد - و آن سنت این است كه جلوگیری نكردن از ستم ستمگران و موعظه نكردن ایشان در صورت امكان ، و قطع نكردن رابطه با ایشان در صورت عدم امكان موعظه ، شركت در ظلم است ، و عذابی كه از طرف پروردگار در كمین ستمگران است در كمین شركای ایشان نیز هست .





فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم كونوا قرده خاسئین





كلمه (عتو) به معنای زیاده روی در معصیت است ، و (قرده ) جمع (قرد) است ، كه حیوانی است معروف (میمون ) و كلمه (خاسی ء) به معنای رانده شده است ، و از (خساالكلب ) گرفته شده كه به معنای سگ رانده شد است .

و اینكه فرمود: (فلما عتوا عن ما نهوا عنه ) تقدیرش (عن ترك ما نهوا) است ، برای اینكه از ترك منهیات سرپیچی می شود، نه از خود آنها، بقیه معنای آیه روشن است .





و اذ تاذن ربك لیبعثن علیه م الی یوم القیامه ...





كلمه (تاذن ) مانند كلمه (اذن ) به معنای (اعلام كرد) است و لام در (لیبعثن ) لام قسم و معنای آیه این است : به یاد آر آن وقتی را كه پروردگارت اعلام كرد كه سوگند خورده كسانی را بر ایشان بگمارد كه دائما بدترین شكنجه ها را به آنان بچشاند، گماشتنی كه با دوام و بقای دنیا ادامه داشته باشد.

معنای : ان ربك لسریع العقاب

و اینكه فرمود: (ان ربك لسریع العقاب ) معنایش این است كه پاره ای از عقاب های خداوند عقابی است كه فوری و با شتاب روی می آورد، مانند عقاب اهل طغیان ، همچنانكه در آن آیه دیگر فرموده : (الذین طغوا فی البلاد... ان ربك لبالمرصاد) و اگر ما در معنای آیه گفتیم (پاره ای از عقابهای ...)، و حال آنكه در آیه كلمه (بعض ) نیامده است ، دلیلش جمله (وانه لغفور رحیم ) است ، چون بحسب ظاهر، این جمله در دنباله آیه شریفه نیامده مگر برای اینكه بفهماند همه عقاب های خدا سریع و فوری نیست ، چه اگر خداوند همواره سریع العقاب می بود، و همه عقاب هایش فوری بود دیگر جمله (و انه لغفور رحیم ) در ذیل آیه معنا نداشت ، چون سیاق آیه سیاقی است ممحض در معنای مؤ اخذه و انتقام ، پس جمله مذكور معنای آیه را به این برگشت می دهد كه (پروردگار تو بخشنده گناهان ، و مهربان با بندگانش هست ، و لیكن اینطور هم نیست كه وقتی حكم عقاب را درباره بعضی از بندگانش ‍ بخاطر استحقاقی كه بجهت طغیان و سركشی دارند براند، عقابش سریع است ، و فورا محكوم را می گیرد، چون بعد از حكم راندنش هیچ چیزی مانع از نفوذ حكمش نمی شود).

و بعید نیست كه همین معنا مقصود كسانی باشد كه گفته اند معنای جمله (ان ربك لسریع العقاب ) این است كه خدای تعالی عقابش ‍ نسبت به كسانی كه بخواهد ایشان را در دنیا عقاب كند سریع است ، گو اینكه مناسب تر این بود كه گفته شود: این معنی ، معنای مجموع (ان ربك لسریع العقاب و انه لغفور رحیم ) است ، تا كسی توهم نكند كه سریع العقاب بودن خداوند با حلیم بودنش منافات دارد.





و قطعناهم فی الارض امما منهم الصالحون ...





در مجمع البیان می گوید: كلمه (دون ) در محل رفع است ، چون مبتدا است ، و اگر در ظاهر منصوب آمده برای تمكن در ظرفیتش ‍ است ، نظیر آن - بنابر قول ابی الحسن - كلمه (بین ) در جمله (لقد تقطع بینكم ) است ، زیرا این كلمه نیز در این جمله قائم مقام فاعل و در موضع رفع است ، و بخاطر اینكه ظرف است منصوب آمده ، و همچنین است كلمه (بین ) در جمله (یوم القیامه یفصل بینكم )، زیرا در اینجا از جهت اینكه قائم مقام فاعل است باید مرفوع باشد و منصوب شده . ممكن هم هست در آیه مورد بحث بگویی تقدیر (و منهم جماعه دون ذلك ) بوده و موصوف مرفوع یعنی جماعت حذف شده و صفت آن یعنی كلمه (دون ) به جایش نشسته است .

و مقصود از (حسنات ) و (سیئات ) در آیه مورد بحث نعمتها و گرفتاریهای دنیا است ، و مابقی آیه معنایش روشن است .





فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب ...





كلمه (عرض ) به معنای هر چیز غیر ثابت است ، و در جمله (عرض الحیاه الدنیا- شؤ ون ناپایدار زندگی دنیا) به همین معنا است ، و مراد از (عرض هذا الادنی ) نیز لذائذ زندگی دنیا و نعمتهای زودگذر آن است ، و اگر به اشاره مذكر (هذا) به آن اشاره فرموده و حال آنكه جا داشت به مونث (هذه ) به آن اشاره شود برای تحقیر آن است ، گویا خواسته است با تجاهل كردن در حق آن برساند كه دنیا آنقدر بی ارزش و غیر قابل اعتنا است كه هیچ خصوصیت و صفت مرغوبی كه جلب نظر كند ندارد، نظیر این توجیه در جمله (هذا ربی هذا اكبر) كه حكایت كلام ابراهیم (علیه السلام ) است گذشت .

جمله (و یقولون سیغفر لنا) سخن گزافی است بدون سند كه اسلاف یهود آن را در غروری كه به تشكیلات خود داشتند، از خود تراشیده اند، همچنانكه حزب خود را حزب خدا و خویشتن را فرزندان و دوستان خدا می نامیدند،

و نمی توان آن را حمل بر این كرد كه خواسته اند به خود وعده توبه دهند، زیرا در آن هیچ قرینه ای كه دلالت بر این كند دیده نمی شود، همچنانكه نمی توان آن را حمل بر امید رحمت و مغفرت الهی كرد، برای اینكه امیدواری به مغفرت خدا آثاری دارد كه با رفتار ایشان هیچ سازگاری ندارد.

امیدواری به خدا، بدون اضطراب و بیم از گناه و گفتن اینكه خدا ما را می آمرزد(سیغفرلنا) امید صادق نیست .

آری ، امید خیر همیشه تواءم با خوف از شر است ، همچنانكه امید خیر مایه آرامش خاطر و مسرت درونی است همچنین خوف از شر باعث اضطراب خاطر و اندوه درونی است ، پس امیدواری صحیح و صادق نشانیش این است كه نفس آدمی حالتی متوسط بین سكون و اضطراب و جذب و دفع و مسرت و اندوه داشته باشد، و كسی كه خود را یكسره به دست شهوات سپرده و غوطه ور در لذائذ مادی است ، و اصلا به یاد عقوبت كارهای زشت خود نیست ، و وقتی هم كسی او را از وعده هایی كه خداوند به ستمكاران داده می ترساند، و او را به یاد عواقب وخیم مجرمین می اندازد، در پاسخ می گوید: (خدا كریم و بخشنده است ) و با همین حرف به خیال خود، خود را از حمله بدگویان رهانیده ، و خیال خود را در تمتع از لذائذ مادی راحت می كند چنین كسی امیدش امید صادق نیست ، بلكه آرزوئی است كاذب و نقشه خطرناكی است از وسوسه های شیطان ، (فمن كان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرك بعباده ربه احدا- كسی كه امید لقای پروردگار خود را دارد باید عمل صالح كند و در پرستش كسی را شریك پروردگار خود نگیرد).

(و ان یاتهم عرض مثله یاخذوه ) ولی اگر سود مادی دیگری غیر از آنچه دارند عایدشان شود از هوا می قاپند و به آنچه كه دارند قناعت نمی كنند و اگر راستی امید مغفرت می داشتند از اینگونه عایدیها صرفنظر نموده و بدین وسیله بازگشت خود را به خدا و پرهیزشان را از محرمات او ابراز می داشتند، زیرا همین چشم پوشی از اینگونه عوائد خود یك نحوه بازگشت است ، در این صورت ممكن بود كلامشان را كه گفتند: (سیغفر لنا) حمل بر آن امیدی كنیم كه تائبین به آمرزش خدا دارند، لیكن این بینوایان هر چه از مال دنیا عایدشان شود بدون اینكه خدا را منظور داشته باشند می خورند.

بنابراین ، جمله (و ان یاتهم عرض مثله یاخذوه ) در حقیقت همان معنایی را می رساند كه آیه (كانوا لا یتناهون عن منكر فعلوه ) در وصف ایشان بیان می كند.

(و در سوا ما فیه ) گویا (واو) در این جمله واو حالیه و جمله بعد از آن حال از ضمیر در (علیهم ) است . بعضی دیگر گفته اند: (واو) عاطفه و جمله عطف بر (ورثوا الكتاب ) در صدر آیه است ، ولی این احتمال خالی از بعد نیست .

بهر حال ، معنای آیه این است كه : (فخلف من بعدهم ) بعد از آن اسلاف و نیاكان از بنی اسرائیل كه وصفشان را نسبت به تقوا و اجتناب محرمات شنیدید (خلف ورثوا الكتاب ) بازماندگانی باز ماندند كه كتاب را به ارث برده و معارف و احكام و مواعظ و عبرت هائی كه در آن كتاب بود تحمل نمودند، و لازمه این ارث این بود كه تقوا پیشه ساخته و به خانه آخرت بپردازند و از لذائذ ناپایدار دنیا و عوائدی كه مانع ثواب دائم و ابدی است چشم بپوشند، ولی با كمال تاءسف (یاخذون عرض هذا الادنی ) دو دستی این لذائذ را گرفته و خود را به روی آن می افكنند، و هیچ پروایی از گناه هر چه هم زیاد باشد ندارند، تازه می گویند: (سیغفر لنا) و بدون حق وعده آمرزش به خود می دهند، بدون اینكه از گناه بازگشتی كرده باشند، و گناهكاری ، كار یكبار و دو بارشان باشد، بلكه همچنان بر سر آنند كه هر وقت دست پیدا كنند مرتكب شوند (و ان یاتهم عرض مثله یاخذوه ) بدون اینكه نهی ناهیان از منكر در ایشان مؤ ثر افتد (الم یوخذ علیهم میثاق الكتاب ) آیا معنای پیروی شان از تورات تعهد و التزام بر این نبود (ان لا یقولوا علی الله الا الحق ) كه جز حق چیزی بر خدا نبندند؟ لیكن آنان در حالی كه (درسوا ما فیه ) مطالب تورات را خوانده و به این تعهد پی برده بودند مع ذلك به غیر حق گفتند: (سیغفر لنا) با اینكه می دانند كه حق ایشان نبود به چنین ادعایی خرافی تفوه كنند، و اینكه این فكر باطل ایشان را در ارتكاب گناهان جری نموده و مستلزم هدم دین است در حالی كه (و الدار الاخره خیر للذین یتقون ) خانه آخرت بهتر است برای كسانی كه تقوی پیشه سازند، (افلا تعقلون ).





و الذین یمسكون بالكتاب و اقاموا الصلاه انا لا نضیع اجرالمصلحین





در مجمع البیان گفته است : (امسك و مسك و تمسك و استمسك بالشی ء) همه در معنا یكی است و به معنای دست آویختن به آن چیز است .

و اگر از میان همه اجزای دین تنها اقامه نماز را ذكر كرد برای شرافتی است كه نماز بر سایر اجزای دین دارد، چون نماز ركن دین است ، بوسیله نماز یاد خدا و خضوع در برابر او كه جان همه شرایع دینی است حفظ می شود.

توضیحی درباره رابطه دین و فطرت بشر و اصلاح شؤ ون زندگی بشر

این آیه تمسك به كتاب را اصلاح خوانده ، و مقابل اصلاح ، افساد در زمین و یا افساد جامعه بشری است ، و زمین و یا جامعه بشری در زمین فاسد نمی شود مگر با فساد طریقه فطرت ، آن طریقه ای كه خداوند مردم را بر طبق آن آفریده . و بطور كلی هر دینی از ادیان كه دارای كتاب است در هر عصری كه نازل شده باشد متضمن طریقه فطرت است ، چیزی كه هست در هر عصری از احكام فطرت آن مقداری را متضمن است كه اهل آن عصر استعداد پذیرفتن آن را دارند، دلیل این مدعا آیات قرآنی است كه می فرماید: (دین قیم و آن شریعتی كه تمامی حوائج زندگی بشر را بر می آورد همان فطرتی است كه خداوند بشر را بر طبق آن خلق كرده و هیچ تبدیلی در خلقت خداوند نیست ، این است آن دین قیم و لیكن بیشتر مردم نمی دانند).

آنگاه در جای دیگر می فرماید: (دین در نزد خداوند اسلام است ) و اسلام تسلیم در برابر خدای سبحان و سنت جاری او در تكوین ، و تشریع مبتنی بر تكوین است ، و این دو آیه بطوری كه ملاحظه می كنید به بانگ رسا اعلام می دارند كه دین خدای سبحان همان تطبیق دادن افراد است زندگی خود را با آنچه كه قوانین تكوینی اقتضای آن را دارد، و غرض از این تطبیق این است كه این نوع برسد به آن مقامی كه حقیقت این نوع استحقاق رسیدن به آن را دارد و كارش برسد به جایی كه بتوان او را بطور حقیقت انسانی طبیعی و مربی تربیتی نامید كه ذاتش و تركیب طبیعیش اقتضای آن را دارد، و آن چیزی كه واقعیت انسان طبیعی اقتضای آن را دارد خضوع در برابر مبدء غیبی است كه وجود، بقا، سعادت و توفیق وی در شؤ ون زندگی و قوانین حاكم در عالم ، قائم به او است ، و این خضوع همان دینی است كه ما آن را اسلام نامیده و قرآن و سایر كتب آسمانی كه بر انبیاء و رسولان خدا نازل شده بشر را بسوی آن دعوت می كنند.

پس اصلاح شؤ ون زندگی بشر و دور كردن هر خرافه ای كه به آن راه یافته و از بین بردن هر تكلیف شاقی كه اوهام و اهواء به گردن بشر انداخته ، جزء معنای دین اسلام است ، نه این كه اثر و خاصیت آن و یا حكمی از احكام آن باشد تا راءی و اجتهاد بعضی آن را امضا نموده و بعضی دیگر رد كنند، و یا دانشمندانی اهل بحث در رد و امضای آن اجتهاد نموده و با رعایت انصاف نتیجه راءی و نظر خود را اعلام بدارند.

و به عبارت دیگر آن چیزی كه به منطق دین الهی ، بشر بسوی آن دعوت شده همانا شرایع و سننی است كه مصالح او را در زندگی دنیوی و اخرویش تاءمین می كند نه اینكه اول مجموعه ای از معارف و شرایع از پیش خود وضع نموده و سپس ادعا كند كه این شرایع با مصالح بشر تطبیق نموده و مصالح بشر با آن منطبق است - دقت فرمایید -.

این را گفتیم تا كسی توهم نكند كه دین الهی مجموعه ای از معارف و شرایع تقلیدی خشك و بی مغزی است كه در كالبدش هیچ روحی جز روح استبداد نیست ، و نپندارد كه لسان شارعش لسان تحكم و اعمال زور است ، و به زور به گردن بشر گذاشته كه در برابرش اطاعت كنند، و بخاطر رسیدن به نعیم مخلدی كه برای پس از مرگ فرمانبران تهیه دیده و نجات از عذاب دائمی كه برای متخلفین آماده كرده دستوراتش را گردن نهند، آری ، ممكن است كسانی باشند كه چنین توهمی بكنند، و خیال كنند كه بین شرایع و معارف دینی و بین نوامیس طبیعی مربوط به عالم انسانی و حاكم در زندگی او و قائم به اصلاح شؤ ون حیاتیش هیچ ارتباطی وجود ندارد، و خلاصه عمل به دستورات دینی جز اینكه دست و پاگیر او شود و از پیشرفت در زندگی دنیایی او جلوگیری كند هیچ خاصیت دیگری ندارد، و همچنین در زندگی اخرویش ، برای اینكه ضامن اصلاح آن زندگی ، تنها و تنها اراده مولوی الهی است ، و از قدرت خود بشر بیرون است ، بله تنها خاصیتی كه در ادیان هست و تنها دخالتی كه در سعادت دنیای آدمی دارد این است كه متدین به آن و معتقد به اصول آن از سرگرمی به آن لذتی را احساس می كند كه یك نفر افیونی و یا معتاد به سمومات از اعتیاد خود احساس ‍ می نماید، او از چیزی كه مورد نفرت و تالم دیگران است لذت می برد، و از چیزی كه دیگران لذت می برند متالم می شود.

منشاء این پندار، جهل به معارف دینی است ، و جز افتراء بر ساحت مقدس شارع چیز دیگری نیست ، و قرآن كریم آن را دفع نموده و در آیات بسیاری یا به تصریح و یا به اشاره و كنایه از آن تبری می جوید.

دین ، بشر را جز به اصلاح اعمال و شؤ ونش دعوت نمی كند

كوتاه سخن اینكه ، كتاب الهی مصالح بشر را متضمن است ، و اجراء دستوراتش تمامی مفاسد جامعه بشری را اصلاح می كند، و اصولا ما آن كتابی را كتاب الهی می نامیم كه اینطور باشد، و آن دینی را صحیح می دانیم كه مجموعه ای از قوانین مصلح باشد همچنانكه مجموعه قوانین مصلح را دین می دانیم . پس دین ، بشر را جز به اصلاح اعمال و سایر شؤ ون اجتماعی خود دعوت نمی كند، و اگر آن را اسلام و تسلیم در برابر خدا نام نهاده اند برای همین است كه عمل بر طبق دین عمل بر وفق قوانینی است كه نظام خلقت برایش مقرر كرده ، و تسلیم در برابر دین تسلیم در برابر خط مشیی است كه خلقت پیش پایش نهاده ، و این تسلیم ، تسلیم در برابر خواسته خدای تعالی است ،

باز هم تكرار می كنیم اینطور نیست كه دین ، آدمی را به متابعت قوانینی دعوت نموده آنگاه ادعا كند كه خیر و سعادت بشر در عمل كردن به آن قوانین است تا آنكه كسی در صحت ادعایش شك و تردید كند.

آیه مورد بحث یعنی آیه (و الذین یمسكون بالكتاب ...) گر چه فی نفسه و با صرفنظر از آیات قبل و بعدش عام و مستقل است ، و لیكن از آنجا كه در سیاق گفتار درباره بنی اسرائیل قرار گرفته آن ظهور در عمومیت را از دست داده و تنها مربوط به بنی اسرائیل شده است ، و بنابراین ، مقصود از كتابی كه در آن نامبرده شده نیز فقط تورات و یا تورات و انجیل خواهد بود.





و اذ نتقنا الجبل فوقهم كانه ظله ...





كلمه (نتق ) به معنای از بیخ و بن كندن چیزی است ، و كلمه (ظله ) به معنای ابر و یا سقف و هر چیزی است كه سایه بیفكند؛ معنای مابقی كلمات آیه روشن است .

این آیه داستان از جای كندن كوه طور و نگهداشتن آن بر بالای سر بنی اسرائیل را متعرض است ، و این داستان در سوره (بقره ) و سوره (نساء) مكرر ایراد و تفسیر شد.

بحث روایتی

روایتی درباره نافرمانی قومی از اهل (ایله ) در مورد ترحیم صید ماهی در روز شنبهو مسخ شدنشان به میمون .

در تفسیر قمی از پدرش از حسن بن محبوب از ابن ابی عمیر از ابی عبیده از ابی جعفر (علیه السلام ) روایت كرده كه گفت : در كتاب علی بن ابیطالب (علیه السلام ) چنین یافتیم كه : قومی از اهل (ایله ) از دودمان (ثمود) در روزهای شنبه ماهی هایی به امر خدای تعالی به سمتشان می آمدند تا بدین وسیله اطاعتشان آزمایش شود، ماهی ها تا لب آب آمده و بلكه از دریا راه نهر را گرفته و تا درب منزلهاشان نزدیك می شدند، و ایشان با اینكه ممنوع بودند، ماهیان را گرفته و می خوردند، و علمای ایشان از صید آنها بازشان نمی داشتند، شیطان هم برایشان كلاه شرعی درست كرد و به عده ای از ایشان الهام كرد كه شما از خوردن آن ممنوع شده اید نه از صیدش ، به همین جهت روز شنبه صید می كردند و روزهای دیگر آن صید را می خوردند.

طایفه دیگری از ایشان كه اصحاب یمین بودند به اعتراض برخاسته و گفتند: ما شما را از عقوبت خداوند تحذیر می كنیم ، زنهار كه مخالفت امر او مكنید، طایفه سوم از ایشان كه اصحاب شمال بودند سكوت كرده و از اندرز ایشان لب فرو بستند و تازه طایفه دوم را ملامت كردند كه شما چرا گنهكاران را موعظه می كنید، با اینكه می دانید ایشان مردمی هستند كه خداوند به عذاب شدیدی عذاب و یا هلاكشان خواهد كرد.

آن طایفه در جواب گفتند: برای اینكه در نزد پروردگارتان معذور باشیم ، و برای اینكه شاید گنهكاری از گناه دست بر دارد، خدای تعالی می فرماید: (فلما نسوا ما ذكروا) به یعنی بعد از آنكه آن مواعظ را ندیده گرفته و همچنان به گناه خود ادامه دادند طایفه دوم به ایشان گفتند: از این به بعد با شما زندگی نخواهیم كرد، حتی یك شب هم در شهر نمی مانیم ، این شهری است كه خدا در آن نافرمانی می شود، و خوف این هست كه بلایی بر شما نازل شود و ما را هم بگیرد.

علی (علیه السلام ) سپس اضافه كردند كه این طایفه همانطور كه گفته بودند از ترس بلا از شهر بیرون رفته در نزدیكی شهر فرود آمدند، و شب را زیر آسمان بسر برده صبح رفتند تا سری به اهل معصیت بزنند، دیدند دروازه شهر بسته شده و هر چه در زدند صدای احدی را نشنیدند، ناگزیر نردبانی گذاشته و از دیوار بالا رفتند، و مردی از نفرات خود را به بالای نقطه ای كه مشرف به اهل شهر بود فرستادند تا خبری بیاورد، آن مرد وقتی نگاه كرد گروهی میمون دمدار را دید كه صدا به صدای هم داده بودند، وقتی برگشت و آنچه دیده بود باز گفت همگی دروازه ها را شكسته و وارد شهر شدند، میمونها همشهریها و بستگان خود را شناختند و لیكن انسانها افراد میمونها را از یكدیگر تشخیص نداده و بستگان خود را نشناختند، وقتی چنین دیدند گفتند: شما را نهی كردیم و از عاقبت شوم گناه زنهار دادیم .

سپس علی (علیه السلام ) اضافه كردند: به آن خدایی كه دانه های گیاه را در زیر خاك می شكافد و خلایق را می آفریند من قوم و خویش ‍ همان میمون ها را كه در این امت اند می شناسم ، مردمی هستند كه از كار زشت نهی ننموده ، و در برابر آن اعمال غیرت نمی كنند، بلكه معروفی را هم كه بدان ماءمور شده اند ترك می كنند، و در نتیجه دچار تفرقه شدند، خدای تعالی هم در حق ایشان فرموده : (فبعدا للقوم الظالمین پس از رحمت خدا دور باشند مردم ستمكار) همچنانكه در حق بنی اسرائیل فرموده : (و انجینا الذین ینهون عن السوء و اخذنا الذین ظلموا بعذاب بئیس بما كانوا یفسقون ).

مؤ لف : این روایت را عیاشی نیز در تفسیر خود از ابی عبیده از ابی جعفر (علیه السلام ) نقل كرده ، و همین معنا را الدر المنثور از عبد الرزاق و ابن جریر و ابن ابی حاتم و بیهقی در سنن خود از عكرمه از ابن عباس روایت كرده اند، الا اینكه در روایات ایشان دارد كه نامبردگان در آیه قبیله ای از یهود از اهل ایله بودند.

و ظاهرش این است كه از بنی اسرائیل بوده اند، و در روایت ابی جعفر تصریح شده به اینكه نامبردگان از قوم ثمود بوده اند، و بعید نیست كه قومی از عرب ثمود بوده و بخاطر هم جواری با اهل ایله داخل در دین یهود شده باشند، چون بطوری كه می گویند ایله شهری بوده میان مصر و مدینه در ساحل دریای احمر.

و بسا گفته اند: آن قریه ای كه آیه شریفه به آن اشاره كرده شهر (مدین ) است . و بعضی دیگر گفته اند: (طبریه ) و عده ای گفته اند: قریه ای بوده بنام (مقنا) میان مدین و عینونا.

فقط فرقه ای كه نهی از منكر كردند از عذاب نجات یافتند و مرتكبین صید و ساكتین دربرابر آنها عذاب شدند

و در روایت ابن عباس كه در بالا به آن اشاره شد و روایات دیگری كه باز از او نقل شده دارد كه وی گریه می كرد و می گفت : نهی كنندگان از بنی اسرائیل نجات یافتند، و مرتكبین هلاك شدند، نمی دانم خداوند با كسانی كه سكوت كرده بودند چه معامله ای كرد.

و در روایت عكرمه دارد كه من به ابن عباس گفتم : خدا مرا قربانت كند مگر نمی دانی كه ساكتین ، از گنهكاری گناهكاران بدشان می آمده ، و در این باره مخالف ایشان بوده اند، به شهادت اینكه به آن طایفه دیگر كه سكوت نمی كردند می گفتند: چرا موعظه می كنید مردمی را كه خداوند هلاكشان خواهد كرد، و همینكه گناه را كراهت داشته اند خود شاهد این است كه ایشان هم اهل نجات بوده اند، ابن عباس این را كه از من شنید دستور داد دو دست لباس ضخیم برایم آوردند، و خواست بفهماند كه خیلی از گفتار من و اینكه از اعتقاد ایشان به اینكه مرتكبین اهل عذابند استفاده كرده ام كه پس خود ایشان اهل نجاتند خوشش آمده ، آنگاه خودش لباس ها را به من خلعت داد و نظریه مرا اخذ كرد.

و لیكن عكرمه بسیار اشتباه كرده و نظریه اش غلط است ، زیرا این طایفه هر چند كراهت داشته اند و خود مرتكب صید نمی شدند و لیكن گناهی كرده اند كه بزرگتر از گناه صید ماهی بوده و آن ترك نهی از منكر است ، با آنكه آن طایفه دیگر، ایشان را به بزرگی گناه ترك نهی از منكر آگاه كرده و گفته بودند: (معذره الی ربكم و لعلهم یتقون ) و فهمانده بودند كه هنوز كار مرتكبین به جایی نرسیده كه دیگر موعظه در ایشان اثر نكند و تكلیف نهی از منكر ساقط شود به شهادت اینكه وقتی خودشان از تاءثیر موعظه و اندرزشان ماءیوس شدند بلا درنگ از آنان فاصله گرفته و از شهر بیرون رفتند، و ساكنین - بنا بر آنچه كه در روایات است - همچنان با ایشان آمیزش داشته اند.

علاوه بر این ، خدای تعالی در ذیل آیه تنها موعظه كنندگان را اهل نجات دانسته و فرموده : (انجینا الذین ینهون عن السوء و اخذنا الذین ظلموا بعذاب بئیس بما كانوا یفسقون ) و در میان نجات یافتگان اسمی از ساكتین نبرده و در مقابل ، ستمگران را اهل عذاب دانسته و نفرموده : ما آن كسانی را هلاك كردیم كه صید ماهی كردند، و چه مانعی دارد كه ستمگران هم شامل مرتكبین صید شود و هم شامل تاركین نهی از منكر.

و اما اینكه فرمود: (فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم كونوا قرده خاسئین )، اگر معنایش سرپیچی از ترك صید بود - همچنانكه مفسرین گفته اند و قبلا اقوالشان را نقل كردیم - البته آیه شریفه دلالت خواهد داشت بر اینكه ستمگران تنها همان مرتكبین بوده اند، لیكن باز نمی توان از عموم آیه قبلی كه هم مرتكبین را شامل می شد و هم ساكتین را جلوگیری كند چون هر دو طایفه در ظلم و فسق شریك بودند، و اگر معنایش اعراض و روگردانی از سرپیچی از صید باشد و در معنایش ترك و یا كلمه دیگری كه معنای ترك را برساند تقدیر نگیریم در این صورت آیه مخصوص می شود به بیان عذاب ساكتین ، و آیه سابق یعنی آیه (فلما نسوا ما ذكروا به انجینا...) متعرض بیان عذاب مرتكبین خواهد بود، همچنانكه روایاتی كه بعدا نقل می شود به این معنا اشاره دارد.

و در مجمع البیان گفته است : هر دو فرقه هلاك شدند و تنها فرقه نهی كننده نجات یافت ، و این معنا از ابی عبد الله (علیه السلام ) نیز رسیده است .

مؤ لف : این روایت از جهت اینكه تعبیر به هلاكت دارد با آیه شریفه كه تعبیر به مسخ دارد منافات ندارد، برای اینكه هلاكت شامل مسخ هم می شود، علاوه بر اینكه ، از اخبار بسیاری استفاده می شود هر قومی كه مسخ شود بعد از مسخ جز چند روزی زنده نمی ماند، به فاصله كمی هلاك می شود.

روایتی از امام صادق (ع ) در ذیل (فلما كنسوا ما ذكّروا به ...) و بررسی آن

و در كافی از سهل بن زیاد از عمرو بن عثمان از عبد الله بن مغیره از طلحه بن یزید از ابی عبد الله (علیه السلام ) روایت كرده كه در ذیل آیه شریفه (فلما نسوا ما ذكروا به انجینا الذین ینهون عن السوء) فرموده : ایشان سه طایفه بودند یك طایفه هم امر پروردگار را پذیرفتند، هم دیگران را امر كردند و نجات یافتند، طایفه دیگر امر خدا را پذیرفت ند و لیكن درباره دیگران سكوت كردند و در نتیجه مسخ شدند، طایفه سوم نه امر خدا را قبول كردند و نه كسی را امر به معروف نمودند و در نتیجه هلاك گردیدند.

مؤ لف : این روایت بطوری كه ملاحظه می كنید آیه (فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم كونوا قرده ) را فقط ناظر به عذاب سكوت كنندگان دانسته و آن را چنین معنا می كند: (پس وقتی از شكار صیدی كه از آن نهی شده بودند خودداری نمودند، گفتیم ...) و بنابراین حاجتی به تقدیر گرفتن كلمه (ترك ) و امثال آن نخواهد بود، و نیز بنابراین روایت ، تنها آیه (و اخذنا الذین ظلموا) باقی می ماند برای مرتكبین صید.

هیچ اشكالی در این معنا نیست ، جز اینكه علت عذاب ساكتین را خودداری از صید دانسته ، و حال آنكه مقام اقتضاء داشت كه سبب عذاب آنان را سكوت و ترك موعظه مرتكبین بداند، علاوه بر اینكه استعمال كلمه (عتو) در خودداری كردن ، استعمالی است بسیار بعید، از همه اینها كه بگذریم سند روایت هم ضعیف است ، و مرحوم صدوق عین این روایت را با سندش از طلحه از ابی جعفر (علیه السلام ) نقل كرده و با نقل كافی اختلاف دارد و با معنایی كه شد منطبق نمی شود، زیرا در آن دارد كه : ایشان سه طایفه بودند یك طایفه امر خدا را قبول كرده و دیگران را هم امر به معروف كردند، و طایفه دیگر امر خدا را پذیرفتند و لیكن دیگران را امر نكردند، طایفه سوم نه امر خدا را پذیرفتند و نه دیگران را امر كردند، و در نتیجه هلاك شدند. و همین روایت را عیاشی در تفسیر آیه مورد بحث از طلحه از جعفر بن محمد از پدرش (علیهماالسلام ) روایت كرده كه فرمود: قوم به سه فرقه منشعب شدند یك فرقه نهی خدا را پذیرفته و كناره گیری كردند، یك فرقه همچنان در اجتماع بودند و لیكن خود مرتكب گناهان نمی شدند و یك فرقه مرتكب می شدند، و از این سه فرقه تنها آن فرقه ای كه نهی خدا را پذیرفتند نجات یافتند. جعفر بن محمد بعد از نقل این روایت فرمود: من به پدرم گفتم : خداوند با دسته دوم كه در اجتماع باقی ماندند ولی مرتكب گناه نشدند چه معامله ای كرد؟ ابو جعفر (علیه السلام ) فرمود: شنیده ام كه ایشان بصورت ذرّ (مورچگان ریز) در آمدند. و به احتمال قوی همه این روایات یك روایت است كه با مضمون های مختلف از طلحه نقل شده ، و چون هم سندش ضعیف است و هم متن آن مشوش ، لذا نمی توان به آن اعتماد كرد.

و در كافی به سند خود از اسحاق بن عبد الله از ابی عبد الله (علیه السلام ) روایت كرده كه فرمود: خداوند بندگان خود را در كتابش به دو آیه مخصوص كرد، یكی آنكه نگویند آنچه را كه به آن علم ندارند، دیگر آنكه رد كنند چیزی را كه از صحت و سقمش بی خبرند، درباره اولی فرمود: (الم یوخذ علیهم میثاق الكتاب ان لا یقولوا علی الله الا الحق ) و درباره دومی فرمود: (بل كذبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یاتهم تاویله بلكه تكذیب كردند چیزی را كه احاطه ای به علم آن نداشتند و هنوز تاءویل آن را نشنیده بودند).

چند روایت در مورد قرار گرفتن كوه بر بالای سر بنیاسرائیل و پذیرفتن آنان تورات را پی از آن

مؤ لف : این روایت را عیاشی نیز از اسحاق از آن جناب نقل كرده ، و نظیر آن را از اسحاق بن عبد العزیز از ابی الحسن اول (علیه السلام ) روایت كرده است .

و در تفسیر قمی در معنای (و اذ نتقنا الجبل ...) گفته است : امام صادق (علیه السلام ) فرموده : وقتی تورات بر بنی اسرائیل نازل شد بنی اسرائیل زیر بار آن نرفتند، خداوند كوه طور را از جای كند و بر بالای سرشان نگهداشت و فرمود: اگر قبول نكنید كوه را بر سرتان می كوبم ، بنی اسرائیل در حالی كه سرهایشان را از ترس دزدیده بودند ناگزیر تورات را پذیرفتند.

و در احتجاج از ابی بصیر روایت كرده كه گفت : روزی مولانا ابو جعفر محمد بن علی (علیهماالسلام ) در حرم نشسته بود و جماعتی از دوستانش دورش حلقه زده بودند، در این میان طاووس یمانی با یك دسته از اصحابش نزدیك شد و به حضرت عرض كرد: اجازه می دهی سؤ الی بكنم ؟ حضرت فرمود: اذنت دادیم بپرس ، طاووس یكی پس از دیگری سوالاتی می كرد و جواب خود را می گرفت ، از جمله سوالاتی كه كرد یكی این بود كه مرا خبر ده از طائری كه بالا رفت و قبل از آن و بعد از آن چنین طائری بالا نرفت و قرآن هم آن را ذكر كرده ؟ حضرت فرمود: كوه طور سینا بود كه خداوند آن را بر بالای سر بنی اسرائیل نگاه داشت ، و آن كوه با همه اطراف خود بر سر ایشان سایه افكند، و بنی اسرائیل از سایه افكندنش عذاب های گوناگونی دیدند تا سرانجام تورات را قبول كردند، و اینكه گفتی قرآن نیز از آن خبر داده آیه (و اذ نتقنا الجبل فوقهم كانه ظله و ظنوا انه واقع بهم ) است .

مؤ لف : از طرق اهل سنت از ثابت بن حجاج نیز قریب به این معنا روایت شده ، ثابت می گوید: تورات یكمرتبه بر بنی اسرائیل نازل شد، این معنا بر ایشان گران آمد، و از پذیرفتن آن امتناع نمودند، تا آنكه خداوند كوه را سایبان آنان قرار داد و ناگزیر آن را پذیرفتند.

روایت دومی كه از طرق ایشان رسیده از ابن عباس است و یكی از جواب هایی است كه وی به سوالات (هرقل ) امپراطور روم داده چون هرقل نامه ای به معاویه نوشته و از وی سوالاتی كرده بود، اطرافیان معاویه به وی گفتند: خودت جواب نده ، زیرا ممكن است در جوابهایت راه خطا بروی و این برای تو عیب است ، بنویس به ابن عباس تا وی جواب دهد، معاویه چنین كرد و جواب های ابن عباس را برای هرقل فرستاد، هرقل وقتی خواند گفت : كسی جز پیغمبر و اهل بیت پیغمبر به این مطالب آگاهی ندارد.

البته باید دانست كه در ذیل آیه مورد بحث روایات دیگری نیز هست كه در ذیل آیه دیگری نظیر آن در سوره بقره گذشت ، خواننده اگر بخواهد می تواند بدانجا رجوع كند.